به دنبال شارلو به قلم زهرا صالحی (تابان)
پارت سی و چهارم
زمان ارسال : ۵۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
الکس ابرو در هم کشید و به مارتین چشم دوخت. نمیدانست مقصود او از این حرفها چیست. شاید هم راست گفته بود. آن زمان که داشتند کلبهی ساحره را زیر و رو میکردند تا به نتیجهای برسند را یادش آمد. اصلاً نمیتوانست قبول کند که مارتین دارد راست میگوید. البته هنوز هم شک داشت. راست ایستاد و انگشت اتهامش را سمت مارتین که تقریباً یک سر و گردن از او کوتاهتر بود، گرفت.
- هی بچه! خوب گوشات رو باز
سحر
00رمانتون خیلی زیباست مرسی از پارت های طولانی تون